درون آینه‌ی رو به رو چه می‌بینی.
پس از سال‌ها دوری، حالا این صدای همایون است که در تمام وجودم می‌پیچد و تار و پود تنم را انگار از هم می‌شکافد.
باران تن خسته‌ی زمین را می‌شوید. 
آن روز هم باران می‌آمد و من ساعت‌ها پشت یک پنجره‌ی متروک غبار گرفته، چیزی را به انتظار ایستاده بودم که توان دیدنش را نداشتم.  
آن روز چیزی در من شکست.چیزی که دیگر هرگز شبیه روزاولش نشد. 
آن روز هم باران می‌بارید و همایون می‌خواند.
آن‌جا من بودم و هیچ کس نبود. من بودم و چشم‌هایم و آنچه نمی‌خواستم ببینم. 

همایون می‌خوانَد:
درآن گلوله‌ی آتش گرفته‌ای که دل است
و باد می‌بردش
و باد می‌بردش
سو به سو چه می‌بینی.

حالا دیگر باران نمی‌بارد و همایون کولی را می‌خوانَد:
رفت آن سوار کولی.
با خود تو را نبرده.
رفت آنکه پیش پایش،
دریا ستاره کردی.
چشمان مهربانش
یک قطره ناسترده.
چند سال گذشته است؟ هنوز شبیخون آن خاطرات را برروحم احساس می‌کنم.
هنوز حالم را یک عکس، یک جمله، یک عطر، خراب می‌کند.نه.دگرگون واژه‌ی بهتری‌ست. 
مرا ببخش. مرا که شیفته‌ی تو شده شده‌ام، اما هنوز عکس آن دخترک را جلوی چشم‌های تو می‌گیرم و تو رویت را برمی‌گردانی.
شب گذشته وقتی با آن حالات همیشگی چهره‌ات روبه روی مادرم شروع به حرف زدن کردی، چقدر بیشتر دوستت داشتم. نگاهم انگار روی چشم‌هایت قفل شده بود.با آن نگاه نافذت که می‌گفتی:
" حالات چهره‌ی آدم‌ها برایم مهمتر از آن چیزی‌ست که می‌گویند"
این بار بر خلاف همیشه تمام حرف‌هایت را می‌شنیدم. 
شب از نیمه گذشته بود که رفتی و مرا با تصویری که در چشم‌هایم از اشک‌هایت به جا مانده بود، تنها گذاشتی.
باید اعتراف کنم که گمان نمی‌کردم هرگز اشک‌هایت را ببینم.
صدای هق هق مردانه‌ات که در گوشم پیچید و سکوت آن چند متر مکعب را شکست، برای اولین بار احساس کردم که تو واقعا مرا دوست داری. نه چنان‌که دیگران می‌گویند و ادعایشان گوش فلک را کر می‌کند.که.
هنوز باورم نمی‌شود که تو را آن‌قدر دوست دارم که مرزهایم جابه‌جا شده‌اند.

شب از نیمه گذشته است. به تو فکر می‌کنم که نیستی. به دیگران، که مرا کور می‌پندارند. به زمان، که مثل باد می‌گذرد.

آخرین آفتاب بهمن، چهره‌ام را نوازش می‌کند. به بافتنی‌های نیمه کاره‌ام فکر می‌کنم که باید برای جشنواره آماده شوند.به قرار امروزمان به جناب روان شناس که نمی‌دانم چه نسخه‌ای برایمان می‌پیچد.
به تو فکر می‌کنم. به تمام چیزهایی که از تو نمی‌دانم. 
ابرهای تکه تکه تمام آسمان را پرکرده‌اند.
همایون می‌خوانَد:
رفت آن سوار و با خود، یک تار مو نبرده.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

SmartPLS دانلود جدیدترین و بزورترین موزیک ها السلام علیک یا فاطمة الزهراء (س) دانشگاه علمی کاربردی واحد 13 آموزشي روستای هوتک الشبکه العالمیه للاربعین المهدوی Digital Earn دي وي دي هاي فوق العاده خوب ونوس زندگی یک روستایی